روند درمان دانیل نشان میدهد که برای حل و فصل مشکلات بایستی از سطح آگاهی از عواطف که در درمان تجربهای رخ میدهد، فراتر رفت. اگرچه امروزه
تحوّلی بنیادین در شناخت درمانی
رویکرد تلهی زندگی در بطن رویکرد شناختدرمانی شکل گرفت و بالیدن آغاز کرد. آرون بک در دههی ۱۹۶۰ میلادی، شناختدرمانی را بنیانگذاری کرد. اما بسیاری از جنبههای رویکرد شناختدرمانی را در رویکرد درمانی خودمان جای دادهایم.
مفروضهی اصلی شناختدرمانی این است که شیوهی تفکر ما دربارهی حوادث زندگی (شناخت) تعیین کنندهی احساس ماست (هیجانها). افراد مبتلا به مشکلات هیجانی تمایل دارند واقعیت را تحریف کنند. برای مثال آیدا از مادرش یاد گرفته بود که کارهای متداول زندگی، مثل سوار شدن مترو، خطرناک است. تلههای زندگی باعث میشوند دیدگاه ما در موقعیتهای خاصی دچار تحریف و دگرگونی دردسرساز شود. این تلهها، حساسیتهای شناختی ما را تحریک میکنند.
تلههای زندگی، چگونگی تفکر، احساس، رفتار و نحوهی ارتباط با دیگران را تعیین میکنند. این تلهها به احساسهای شدیدی مثل عصبانیت، غمگینی و
دیوید: سی و نه سال داشت و در ادارهی بورس کار میکرد. او در کارش موفق بود ولی در دام یکی از تلههای زندگی (محرومیت هیجانی) دست و پا میزد.
دیوید با تنهایی دست و پنجه نرم میکرد. او دچار احساس خلأ و معناباختگی شده بود. احساس می کرد که در چاه عمیقی گرفتار شده است و سخت بیقرار است تا زنی بتواند زندگی پوچ او را معنا بخشد و غنی سازد. هر چند دیوید نمیدانست که این آرزو، محال است و تنهایی، سرنوشت و تقدیر اوست.
دیوید در دوران کودکیاش نیز با همین احساس تنهایی دست به گریبان بود. او هیچ گاه متوجه نشد که پدر و مادرش، سرد و بیمهر بودهاند. والدینش نیازهای عاطفی دیوید را برآورده نکرده بودند. به تدریج تلهی زندگی محرومیت هیجانی در ذهنش نقش بست و در دوران بزرگسالی نیز همان تجارب تلخ دوران کودکی برایش رقم میخورد.
دیوید سالها به این الگوی ارتباطی در درمان نیز ادامه میداد. او نمیتوانست روند درمان خود را با یک درمانگر به انتها برساند، بلکه پس از گذشت چند جلسه، درمان را نیمهکاره رها میکرد و به سراغ درمانگر دیگری میرفت. اگرچه در ابتدا امیدآفرینیهای درمانگران او را دلگرم میکرد، اما پس از گذشت چند جلسه، ناامید و دلسرد میشد. در واقع او هیچ وقت با درمانگرانش رابطهی درست و انسانی برقرار نمیکرد. بلکه دایم برای توجیه خودش به منظور خاتمهی درمان به دنبال عیبجویی از درمانگران بود. با هر شکست درمانی به تدریج این اعتقاد او راسختر میشد که راه گریزی از مشکلاتش ندارد و تنهایی، سرنوشت نهایی اوست.
دو تا از تلههای مربوط به نیاز عزت نفس عبارتند از: نقص / شرم و شکست. این دو تله مطابق با احساس بیارزشی در حوزهی شخصی و طرحواره درمانگر قلمرو کاری هستند. تلهی زندگی شکست همان احساس بیکفایتی در حوزهی پیشرفت و کار است. فردی که در دام این تله افتاده باشد، احساس میکند همسالانش از وی موفقتر، باهوشتر و بااستعدادتر هستند.
تلهی زندگی نقص / شرم این احساس را در شما دامن میزند که ذاتاً مشکلدار و پر از عیب و ایراد هستید و اگر کسی واقعاً شما را بشناسد، کمتر دوستتان خواهد داشت. تلهی زندگی نقص / شرم اغلب با تلههای دیگر همراه میشود. از چهار بیماری که در فصل اول به آن اشاره کردیم، دو نفرشان – دانیل و دیوید – علاوه بر تلههای زندگی اصلی در دام تلهی زندگی نقص / شرم نیز افتاده بودند.
کودکانی که تجربهی بدرفتاری و سوءاستفاده شدگی را پشت سر گذاشته باشند، همیشه خودشان را سرزنش میکنند. این کودکان حس میکنند حقشان است که با آنها بدرفتاری شود و افرادی بیارزش، ناپاک و نالایق هستند.
دیوید که روابط عاطفی ناپایداری داشت از درون احساس نقص / شرم میکرد. او با برتریطلبی، فخرفروشی و تکبر سعی میکرد که سرپوشی بر این احساس بیارزشی بگذارد. دانیل که فردی مردمدار بود نیز از این مسأله رنج میبرد. بخشی از نادیدهانگاری نیازهایش به این احساس برمیگشت که خودش را آدم بیارزشی میدانست.
در ورای تصویری از کفایت هوشمندانه که افراد تیپ پنج به دنیا ارائه میدهند
احساس کوچکی و درماندگی وجود دارد. گویی احساس میکنند نمیتوانند به قدر
کافی با کسی نشست و برخاست کتند انیاگرام و اینکه نیازهای دیگران میتواند آنها رابه راحتی از پای بیندازد. درنتیجه افراد تیب پنج (پژوهشگر) به دنبال به حداقل رساندن تعاملشان با دیگران و محیط هستند و فکر میکنند برای حفظ امکانات موره نیاز باید به تنهایی دست به کار شونده. این
تیپ هفت نیست؟ بلکه اين حدم توانایی باید دست و دل بازی و سخاوتمتدی با
خویشتن فرد به دلیل ترس از عدم بسندگی است. یک نوع دیگر از حرص و
طمعورزی که مخصوص افراد تیپ پنج است: میل برای به خاطر سپردن تجارب و
دانش است. آنها بهصورت بالقوه تلاش میکنند هرگونه اطلاعات ریز و مهمی که به
ذهن شان ميآید را ذخیره کنند. آنها ایناگرام باور دارند که برای احساس اطمینان و توانایی
هرگونه موقعیتهای احتمالی سرانجام به دانش و آگاهی لازم خواهند رسید.
در بهترین حالت
افراد سالم تیپ پنج به هرچیزی با تیزبینی و بصیرت خارق العاده نگاه می کنند.انها با داشتن هوشی موشکافانه ،بسیار هوشیار ،کنجکاو و علاقه مند هستند و موردی نیست که از دید انها دور بماند.این دسته افراد قادر به تمرکز عمیق بوده و اغلب آنچه که دیگران احتمالا نادیده می گیرند یا به آن اعتنا نمی کنند را مورد توجه قرار می دهند.آنها واقعیت را با یک حس کودکانه ی اینیاگرام عجیب کشف می کنند و از یافتن راه های جدید ادراک کردن و انجام امور لذت می برند.تیپ پنج های سالم سوال کردن را دوست دارند و اغلب سوال های آنها درست و به جا است.از یادگیری هرچیز لذت می برند و به وسیله ی دانش هیجان زده می شوند که اغلب منجر به مهارت آنان در برخی زمینه ها می گردد
در دوران بزرگسالی ممکن است در برخی از حوزههای زندگیتان، احساس ناامنی کنید. شما اعتماد به نفس ندارید. در برخی از حوزههای زندگی (مثل روابط
دو تا از تلههای مربوط به نیاز عزت نفس عبارتند از: نقص / شرم و شکست. این دو تله مطابق با احساس بیارزشی در حوزهی شخصی و قلمرو کاری هستند. تلهی زندگی شکست همان احساس بیکفایتی در حوزهی پیشرفت و کار است. فردی که در دام این تله افتاده باشد، احساس میکند همسالانش از وی موفقتر، باهوشتر و بااستعدادتر هستند.
تلهی زندگی نقص / شرم این احساس را در شما دامن میزند که ذاتاً مشکلدار و پر از عیب و ایراد هستید و اگر کسی واقعاً شما را بشناسد، کمتر دوستتان خواهد داشت. تلهی زندگی نقص / شرم اغلب با تلههای دیگر همراه میشود. از چهار بیماری که در فصل اول به آن اشاره کردیم، دو نفرشان – دانیل و دیوید – علاوه بر تلههای زندگی اصلی در دام تلهی زندگی نقص / شرم نیز افتاده بودند.
کودکانی که تجربهی بدرفتاری و سوءاستفاده شدگی را پشت سر گذاشته باشند، همیشه خودشان را سرزنش میکنند. این کودکان حس میکنند حقشان است که با آنها بدرفتاری شود و افرادی بیارزش، ناپاک و نالایق هستند.